خدایا
می شود یک شب آرام چشمانت را ببندی
تا بتوانم لابه لای تمامی شعرهایم در آغوشش بگیرم ؟
خدا اعتراض نکن . فقط نگاهم کن !
مگر من وقتی برایم مقدر کردی تا آخرعمرم باید برای نداشتنش بسوزم و بنویسم من اعتراض کردم ؟
من فقط نگاه کردم
نگاه
.
.
با تمام سادگی ام
این آسمان پراز ابر وباران
نبودنت را
مقاومتی ندارد
می دانی؟
من نمی توانم
لختی تنت را
به شرابی انگور
مست کنم،
نمی توانم تو را
به بادهای وحشی
بسپارم ،
من تو را در قلبم کاشته ام.
یک عمر رقصیدم ،
به سازهایی که
شاهد سوختن گیلاس ها
بر درخت تابستان
تنهایی ام بود.
برگرد من دلباخته عشق تو ام
برگرد ،
یک بارم شده
تو به ساز من برقص.!!
چقدر خانه ی دلم سرد است.
من چشمهایم را درون پاکت می گذرم وبرایت پست می کنم و تو
و تو فقط عطر دستانت را برایم حواله کن ، من برای عمری از تو نوشتن
به آن عطر محتاجم ...
.
.