این وبلاگ از این به بعد در این آدرس آپ خواهد شد..
www.senisevdim.blogfa.com
نه!
من این کار را نمیکنم
یکبار به دریا گفتم
داشت خودش را غرق میکرد
با در شوخی کردم
از لولا در آمد، از پلهها افتاد
میخواست بشکند!
حالا فکر کن؛
به پنجره بگویم
وای! به پنجره بگویم
خودش را پایین میاندازد
نه
من اینکار را نمیکنم
باغ بشنود، باد را راه نمیدهد
حیاط،
حیاتَش جان میدهد
نه
من این کار را نمیکنم
بخدا بهخواب بگویم، نمیآید
به صبح بگویم
میخوابد
شب بفهمد کابوس میشود وُ
بیدار نمیشود
تازه اینها هیچ
عروسکت!
عروسکت، نمیدانی که
رفته برایِ خودش لباس دوخته
لبهایش را رُژ زده، موهایش را بافته، ناخنهایش را لاک گرفته
کُلی عشوه وُ ناز
خریده
قشنگ شده
کجایِ کاری؟!
عروسکت آینه را خسته کرده
عروسکت،
عروسکش را جواب کرده
نه!
من این کار را نمیکنم
خودت بیا
بگو، نمیآیی
کاﺵ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯽ ،
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺁﯾـــــــﯽ ،
ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﻦ ﺭﺍ ﯾﮑﺠﺎ ﺑﺮ ﻫﻢ ﻣﯿﺰﻧﯽ ،
ﺑﯽ ﺗﻮ ﺣﺎﻟـــــــــﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ،
ﻣﯽ ﺁﯾﯽ ﺑﺪ ﺧﺮﺍﺑﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ،
ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ ،
ﺗﻤـــﺎﻡ ﺣﻀﻮﺭﺕ ،
ﺑــــــﺮﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ،
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﺎ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻢ ﻭ
ﻣﺎﺕ ﺣﻀﻮﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﺷﻨﺎ ﻧﯿﺴﺖ ،
ﻣﺒﻬﻮﺗﻢ ،
ﻭﻗﺘﯽ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ
ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ،
ﻭ ﺳﻼﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﯼ ﻏﺮﯾﺒﯽ ﺩﺍﺭﺩ ،
ﮐﻪ ﻣﻦ ﻋﻤﯿﻖ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﯿـــــــﺰﺍﺭﻡ ،
ﺣﺘﺎ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﺪ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ،
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻢ ،
ﮐﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺣﻀـﻮﺭﺕ ﺭﺍ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ،
ﺩﺭﺟـــﺎ ﻗﺪﻡ ﻣﯿﺰﺩﻡ ،
ﺷﮏ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ،
ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻤﺶ ،
ﺁﻣﺪﻧﺖ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﺍ ﺑﺪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ،
ﺯﺟﺮﺁﻭﺭﺗــــــــــــــﺮ ﺍﺯ ﺁﻣﺪﻧـﺖ ،
ﺗﺤﻤﻞ ﺣﻀﻮﺭﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ،
ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﮕﺎﻫﯽ ،
ﮐﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻫﺴﺖ ﻭ
ﺑﯽ ﺷﮏ ﻓﺮﺩﺍ ﻧـــــــــــﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ،
ﮐﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺰ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ،
ﺁﺷﻨﺎ ﺗﺮﯼ ،
ﻣﻦ ﺗﺼﻤﯿﻤﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ ،
ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭘﺲ ﻣﯿﮕﯿــــــﺮﻡ ،
ﺍﺯ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﺎ ﺑـــــــﺎ ﻫﻢ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺍﯾـم
خدایا
می شود یک شب آرام چشمانت را ببندی
تا بتوانم لابه لای تمامی شعرهایم در آغوشش بگیرم ؟
خدا اعتراض نکن . فقط نگاهم کن !
مگر من وقتی برایم مقدر کردی تا آخرعمرم باید برای نداشتنش بسوزم و بنویسم من اعتراض کردم ؟
من فقط نگاه کردم
نگاه
.
.
با تمام سادگی ام
این آسمان پراز ابر وباران
نبودنت را
مقاومتی ندارد
می دانی؟
من نمی توانم
لختی تنت را
به شرابی انگور
مست کنم،
نمی توانم تو را
به بادهای وحشی
بسپارم ،
من تو را در قلبم کاشته ام.
یک عمر رقصیدم ،
به سازهایی که
شاهد سوختن گیلاس ها
بر درخت تابستان
تنهایی ام بود.
برگرد من دلباخته عشق تو ام
برگرد ،
یک بارم شده
تو به ساز من برقص.!!
چقدر خانه ی دلم سرد است.
من چشمهایم را درون پاکت می گذرم وبرایت پست می کنم و تو
و تو فقط عطر دستانت را برایم حواله کن ، من برای عمری از تو نوشتن
به آن عطر محتاجم ...
.
.
از گذشته می توان گذشت
بغض را دریا دریا میتوان اشک ریخت
از کوچه تو حتی میتوان
با سنگینی نگاهی
به در خانه ات از سر دلتنگی رد شد
از زندگی
همه ی خوشی ها...
ازهمه ی دنیا...
ویا حتی همه ی عمر می توان گذشت
اما از چشمانت نه ..
هرگز نمی شود
رد شد
نمی شود گذشت...
کم آورده ام... ای رفیق
تمامی ندارد این... شکستن ها
هر لحظه .... هر ثانیه...
هر بار می گویم
آخرین حقارت است
اما گویا... تمامی ندارد!
یک بار عاشق شدم
هزار بار توبه کردم...
خدا... می بخشد،می دانم
اما...
چشم... نمی بخشد
قلب... آرام نمی شود
ذهن... فراموش نمی کند
خسته شدم... خسته!
از چشمانی که همیشه... به راه اند
ازسینه ای که همیشه... بی قرار است
از خاطره هایی که مدام... مرورمی شوند
خدا را... بس است
سنگم که باشد
خرد می شود
چرا باور نمی کنند؟؟!!
او... رفته است
اگر او بود
من... توبه نمی کردم
شما هم ...دایه ی مهربان تر از مادر نمی شدید
تغاص چه را پس می دهم؟؟!!
نخواست ...نماند
تمامش کنید...
کم آورده ام.....کم آورده ام!
ای رفیق
این روز ها من ،گم شده ام
در تکرار ِرفتن ها ...
آمدن ها ...
دلتنگ شدن ها...
این روزها...
من به سادگی
حتی در اتاق ِ خودم
در بین دیوارها...
کاغذ ها ...
از تو گفتن ها ...
گم می شوم!
این روزها...
گم شدن هایم هم
تکراریست
من در تکرار ِتکرار ها ...
گم شده ام
این روزها...
مردنم هم تکراریست
خدا مانده با من
چه کند؟؟!!
با منی که در تکرار ِ مردن ها
گم شده ام
بارها مرده را...
چگونه بمیراند؟؟!!
این روزها من برای ِ خدا هم
یک... گمشده ام!!
ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺭﻭﺑﻪﺭﻭﯼ ِ ﺁﯾﻨﻪ ﻣﯽﻧﺸﺎﻧﻢ
ﻣﻮﻫﺎﺵ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﻣﯽﮐﻨﻢ
ﭘﻠﮏﻫﺎ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﻣﺎﺳﺎﮊ ﻣﯽﺩﻫﻢ ﮐﻪ ﺧﻨﺪﻩﺭﻭ ﺷﻮﺩ
ﻣﯽﺯﻧﻢ ﺭﻭﯼ ﺩﻭﺷﺶ
ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ
ﯾﮏ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﺍ ﺁﺩﻡ ﺑﺎﺵ / ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺵ
سخت است
انگشت نمای شب بودن
وقتی با نبودنت، یلدا را
به تمام شب هــــای سال
تعمیم می دهی .. تا
حافظ به دستِ مجنونی باشم
در میانِ فال هایی که بگیر و نگیر دارند..
اصلا به من چه که
فصل ها مرتب تحویل می شوند
وقتی بی تو
در هیچ کجای سال دلم خوش نیست..
که فرقی نمی کند
خورشید
در کجای سال غروب می کند..
از آغوش تو که دور افتاده باشم
هر شب، یلدایی می شود به بلندای نبودنت..
بیا
بیا کمی جای من بنشین
و برای تمام دیوارها انار دانه کن..
بیا و عذر یلدا را
از شب هایم بخواه..
بیا..،
من تابِ پشتِ شب ماندن های بی تو را ندارم..
تا جای خالی ات سرد نشده بیا..
این شب ها
تمام شان اجاره ای به شرط تملیک اند..
وقتی هر غروب
در جلد یلدا فرو می روند
آنـــــــــــــــقدر که تو نیستی..
دل من می گیرد از نبودن هایت . . .
و تو انگار مرا یادت نیست . . . !
راستي..چـــــرا دلت برايم تنگ نمي شود؟....!
خدا امروز اومد پیشمو گفت:
دیگه قهر نکن ! اومدم بخشندگیمو بهت ثابت کنم !
هر چی میخوای بگو؟
خندم گرفت !
بهش گفتم: یه آرزو بهم بده که ازت بخوام.....
دلم بغل میخواد !
واسه عشق و عاشقی و این حرفا نه!
واسه گریه....
یکی که بتونه جای کاغذ و قلم/جای کیبرد کامپیوتر و
جای بالشمو پر کنه..
خودشان را نشان می دهند…
وقتی که برایت مهم نیست…
اصرار می کنند!
اصرار برای اثبات وجودشان،
برای اثبات بودنشان…
و ماندنشان!
اصرار می کنند که تو نیز باشی همراهشان…
همان آدم ها،
وقتی که پذیرفتی بودنشان را \
،
ماندنشان را…
وقتی که باورشان کردی…
می روند!
به بهانه های پوچ!
به بی بهانگی!
به سادگی!
می روند…
می روند…
...و تو می مانی با باوری که
الان دیگه خیلی وقته که گذشته ..
همه چی گذشته ..
خندهامون ...
گریه هامون . ..
همه ی خاطره هامون گذشت ..
همه چی تموم شده ...
ولی خیلی سخته که آدم بدون عشق برای عشقش بنویسه ..
سخته که دیگه دوسش نداشته باشی و بازم براش بنویسی
از روی عادت ...
نمیدونستم عشق هم تاریخ انقضا داره ... !
تا به حال شده دوست داشتنت را قورت بدهی… ؟!
لبخند بزنی…
بی تفاوت باشی…؟
شده دلتنگی بپیچد به دلت،راه نفست راببندد،خفه ات کند…
هی دستت برود سمت گوشی…
برش داری…
نگاهش کنی…
پرتش کنی…..
شده یک آهنگ برایت شود روحِ یک لحظه…
بشود خاطره…
و هر چه تکرار شود دیوانه ترت کند…؟
شده بروی همان خیابانی که با او رفته ای…
چند متر جا را هی بالا و پایین کنی…
اشک بریزی و…
لذت ببری…
همانقدر که آن روز لذت بردی…؟
شده قسم بخوری دیگر کاری به کارش نداری…
اما یکهو در یک لحظه گوشی موبایل را برداری،پیغامی تایپ کنی…
انگشتت برود سمت کلمه send…
منطقت بمیرد، قلبت تند تند بزند و…send کنی…؟
شده تمام روز را در انتظار یک جواب،بیقرار باشی…
نرسد این جواب…
آخر گوشی را برداری واینطور بنویسی:"اشکالی نداره، اگه نمیخوای جواب بدی،نده…
فقط میخواستم بدونم خوبی؟همین…
مواظب خودت باش "شده باز جوابی نیاید…؟
باز بشکنی…
هزار بار دیگر هم بشکنی اما باز با دست و دلِ شکسته،
دوستش داشته باشی…؟
شده این همه عاشق باشی…؟
بــِـﮧ پیـراهــَـنــَت
بــِـﮧ آفتــاب بالاے سـَـرت
بــِـﮧ آیینـِـﮧ ے اُتـاقــَـت کـِـﮧ
هـَـر روز یــِڪ دل ِ سیــر تــَماشـایــَـت میکــُنـَد
مـَـن یــِـڪ نــَـفــَـرم بے انصـاف
چــِطــُور یــِڪ تــَنـــِﮧ بــِـﮧ یــِـڪ لـَـشــْـڪـَـر حِـسادت ڪـُـنــَم؟
در لحظــه ای گنگ و محـو كه هیچـش بـه خـاطـرم نیست
در مكانـی كـه درسـت در همیـن حـوالیـسـت
در نــاكجــاآبـــاد زمانــی ماضــی
مـن دلــم را گـم كــردم و از آن لحظــه مجهــول بـه بعـد
دیگــر ایــن مــــن ، آنِ مــــن نشـــد..
از قافله جا ماندم درست هفده سال پیش ماندم... زندانی این روزگار زشت شدم... روزگاری که نه از جنس من است نه از برای من... چه رسمیست دنیا! از گردشش می نالیم و می نالیم و روز زمین گیر شدنمان را جشن می گیریم! نمیدانم... قلمم زیر بار دردها ترک برداشته کمرم خم شده!... با این حال هنوز هم به دوست لبخند میدهم امروز آغاز غربت نشینی ام هست... به رسم عادت... " تولـــــــــــدم مبارک "
دلم که گُر گرفت و
سرم که گیج می رود و
احساسم که هذیان می گوید!!!!
اینجا کسی دیوانه است...!
نزدیک نشوید!
هیجانش واگیر دارد....
دیدار تو کشتزار نور است
آهویى بىقرار
که از لب تشنهاش
آفتابِ سحر فرو مىریزد،
دیدارت سکوت است
... آبشار پرندگانى که راه سپیده را مىجویند،
لیوانى عسل
در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ مىدهد،
چایى دم کشیده
(درست لحظهیى که از تمام دغدغهها فارغ مىشوى)
دیدار تو کشتزار نور است
با بزهایى از بلور
که به سوى صخره چرا مىکنند
بى آن که بدانند مىشکنند
و غبار بلور
در روحم فرو مىپاشند.
مخاطب خاااااااااااااااااااااص