این وبلاگ از این به بعد در این آدرس آپ خواهد شد..

 

www.senisevdim.blogfa.com

[ جمعه 17 / 2 / 1393برچسب:, ] [ 18:34 ] [ haleh ] [ ]

نه!


من این‌ کار را نمی‌کنم



یک‌بار به دریا گفتم


داشت خودش را غرق می‌کرد


با در شوخی کردم


از لولا در آمد، از پله‌ها افتاد 


می‌خواست بشکند!



حالا فکر کن؛


به پنجره بگویم


وای! به پنجره بگویم


خودش را پایین می‌اندازد


نه


من این‌کار را نمی‌کنم



باغ بشنود، باد را راه نمیدهد


حیاط،


حیاتَ‌ش جان می‌دهد


نه


من این‌ کار را نمی‌کنم



بخدا به‌خواب بگویم، نمی‌آید


به‌ صبح بگویم


می‌خوابد


شب بفهمد کابوس می‌شود وُ


بیدار نمی‌شود



تازه این‌ها هیچ


عروسکت!


عروسکت، نمی‌دانی که


رفته برایِ خودش لباس دوخته


لب‌هایش را رُژ زده، موهایش را بافته، ناخن‌هایش را لاک گرفته


کُلی عشوه وُ ناز 


خریده



قشنگ شده



کجایِ کاری؟!


عروسکت آینه را خسته کرده


عروسکت،


عروسکش را جواب کرده

نه!


من این‌ کار را نمی‌کنم



خودت بیا


بگو، نمی‌آیی

[ یک شنبه 29 / 1 / 1393برچسب:, ] [ 15:53 ] [ haleh ] [ ]


کاﺵ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯽ ،

 


ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺁﯾـــــــﯽ ،

 


ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﻦ ﺭﺍ ﯾﮑﺠﺎ ﺑﺮ ﻫﻢ ﻣﯿﺰﻧﯽ ،

ﺑﯽ ﺗﻮ ﺣﺎﻟـــــــــﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ،

 


ﻣﯽ ﺁﯾﯽ ﺑﺪ ﺧﺮﺍﺑﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ،

ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺁﯾﯽ ،

 


ﺗﻤـــﺎﻡ ﺣﻀﻮﺭﺕ ،

 


ﺑــــــﺮﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ،

 


ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﺎ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻢ ﻭ

 


ﻣﺎﺕ ﺣﻀﻮﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﺁﺷﻨﺎ ﻧﯿﺴﺖ ،

 


ﻣﺒﻬﻮﺗﻢ ،

ﻭﻗﺘﯽ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ

 


ﻧﮕﺎﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ،

 


ﻭ ﺳﻼﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﯼ ﻏﺮﯾﺒﯽ ﺩﺍﺭﺩ ،

 


ﮐﻪ ﻣﻦ ﻋﻤﯿﻖ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﯿـــــــﺰﺍﺭﻡ ،

ﺣﺘﺎ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺻﯿﻒ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺑﺪ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ،

 



ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻢ ،

 


ﮐﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺣﻀـﻮﺭﺕ ﺭﺍ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺑﺎﺭ ،

 


ﺩﺭﺟـــﺎ ﻗﺪﻡ ﻣﯿﺰﺩﻡ ،

 


ﺷﮏ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ،

 


ﻫﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻤﺶ ،

ﺁﻣﺪﻧﺖ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﺍ ﺑﺪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ،

ﺯﺟﺮﺁﻭﺭﺗــــــــــــــﺮ ﺍﺯ ﺁﻣﺪﻧـﺖ ،

 


ﺗﺤﻤﻞ ﺣﻀﻮﺭﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ،

 


ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺍﺭﺯﺍﻧﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﮕﺎﻫﯽ ،

 


ﮐﻪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻫﺴﺖ ﻭ

 


ﺑﯽ ﺷﮏ ﻓﺮﺩﺍ ﻧـــــــــــﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ،

 


ﮐﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺰ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭼﺸﻢ ﻫﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ،

 


ﺁﺷﻨﺎ ﺗﺮﯼ ،

ﻣﻦ ﺗﺼﻤﯿﻤﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻢ ،

 


ﺣﻮﺍﺳﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭘﺲ ﻣﯿﮕﯿــــــﺮﻡ ،


ﺍﺯ ﺍﻣﺸﺐ ﻣﺎ ﺑـــــــﺎ ﻫﻢ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺍﯾـم

[ پنج شنبه 28 / 1 / 1393برچسب:, ] [ 20:51 ] [ haleh ] [ ]

دلم گرفتهه

[ پنج شنبه 22 / 12 / 1392برچسب:, ] [ 17:24 ] [ haleh ] [ ]

فقیر منم 

که تو و دستهایت 

در هیچ کجای این دنیا مال من نیست 

حتی در شعرهایم ...
[ جمعه 30 / 11 / 1392برچسب:, ] [ 19:29 ] [ haleh ] [ ]

خدایا 


می شود یک شب آرام چشمانت را ببندی 


تا بتوانم لابه لای تمامی شعرهایم در آغوشش بگیرم ؟


خدا اعتراض نکن . فقط نگاهم کن !


مگر من وقتی برایم مقدر کردی تا آخرعمرم باید برای نداشتنش بسوزم و بنویسم من اعتراض کردم ؟


من فقط نگاه کردم 


نگاه 
.
.

[ جمعه 30 / 11 / 1392برچسب:, ] [ 19:16 ] [ haleh ] [ ]

با تمام سادگی ام


این آسمان پراز ابر وباران


نبودنت را


مقاومتی ندارد


می دانی؟


من نمی توانم


لختی تنت را


به شرابی انگور


مست کنم،


نمی توانم تو را


به بادهای وحشی


بسپارم ،


من تو را در قلبم کاشته ام.


یک عمر رقصیدم ،


به سازهایی که


شاهد سوختن گیلاس ها


بر درخت تابستان


تنهایی ام بود.


برگرد من دلباخته عشق تو ام


برگرد ،


یک بارم شده


تو به ساز من برقص.!!

[ جمعه 30 / 11 / 1392برچسب:, ] [ 18:55 ] [ haleh ] [ ]

چقدر خانه ی دلم سرد است.


من چشمهایم را درون پاکت می گذرم وبرایت پست می کنم و تو

 
و تو فقط عطر دستانت را برایم حواله کن ، من برای عمری از تو نوشتن

 
به آن عطر محتاجم ...
.
.

[ جمعه 30 / 11 / 1392برچسب:, ] [ 18:39 ] [ haleh ] [ ]

از گذشته می توان گذشت



بغض را دریا دریا میتوان اشک ریخت



از کوچه تو حتی میتوان 



با سنگینی نگاهی 


به در خانه ات از سر دلتنگی رد شد



از زندگی


همه ی خوشی ها...


ازهمه ی دنیا...



ویا حتی همه ی عمر می توان گذشت



اما از چشمانت نه ..


هرگز نمی شود 


رد شد 


نمی شود گذشت...

[ جمعه 30 / 11 / 1392برچسب:, ] [ 18:28 ] [ haleh ] [ ]

من گوشه ی اتاق گندیدم مومن
 

تو برای کدام حسین گریه می کنی
 

بیا به اتاق من سری بزن 
 

نگاه کن که یزیدِ یادت روزی چند بار
 

سر از تنم جدا می کند و
 

نه حسینت به دادم می رسد و
 

نه فاطمه ام

به تمامِ ایمانت و
 
 

به تمامِ کفرم قسم
 

کربلا همین اتاق تاریکِ من است 
 

که هر روز در آن 
 

از من، بر من بلا می بارد
 


تو اگربهشت را دوست داری
 

رختِ سیاهت را در بیاور
 

پیرهن قرمز بپوش و
 

سری به اتاقِ من بزن
 

جای گریه بخند و 
 

جای نوحه اواز بخوان
 

برسر و بر سینه ات نزن
 

سرت را بر روی سینه ام بگذارو 
 

بر لبم بوسه بزن 

بی خبر
 

خبر نداری
 

تو اگر بیایی من خدا می شوم
 

کلیدِ بهشتت در دستِ من است
 

شیطان را لعنت کن و
 

همین حالا بیا
[ دو شنبه 21 / 10 / 1392برچسب:, ] [ 15:58 ] [ haleh ] [ ]

کم آورده ام... ای رفیق


تمامی ندارد این... شکستن ها


هر لحظه .... هر ثانیه...


هر بار می گویم


آخرین حقارت است


اما گویا... تمامی ندارد!

یک بار عاشق شدم


هزار بار توبه کردم...


خدا... می بخشد،می دانم


اما...


چشم... نمی بخشد


قلب... آرام نمی شود


ذهن... فراموش نمی کند



خسته شدم... خسته!


از چشمانی که همیشه... به راه اند


ازسینه ای که همیشه... بی قرار است


از خاطره هایی که مدام... مرورمی شوند


خدا را... بس است


سنگم که باشد


خرد می شود

چرا باور نمی کنند؟؟!!


او... رفته است


اگر او بود


من... توبه نمی کردم


شما هم ...دایه ی مهربان تر از مادر نمی شدید


تغاص چه را پس می دهم؟؟!!


نخواست ...نماند


تمامش کنید...

کم آورده ام.....کم آورده ام!


ای رفیق

[ دو شنبه 21 / 10 / 1392برچسب:, ] [ 15:47 ] [ haleh ] [ ]

این روز ها من ،گم شده ام


در تکرار ِرفتن ها ...


آمدن ها ...


دلتنگ شدن ها...

این روزها...


من به سادگی 


حتی در اتاق ِ خودم


در بین دیوارها...


کاغذ ها ...


از تو گفتن ها ...


گم می شوم!

این روزها...


گم شدن هایم هم 


تکراریست


من در تکرار ِتکرار ها ...


گم شده ام

این روزها...


مردنم هم تکراریست


خدا مانده با من


چه کند؟؟!!


با منی که در تکرار ِ مردن ها

 
گم شده ام

بارها مرده را...


چگونه بمیراند؟؟!!

این روزها من برای ِ خدا هم 


یک... گمشده ام!!

[ دو شنبه 21 / 10 / 1392برچسب:, ] [ 15:36 ] [ haleh ] [ ]

ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺭﻭﺑﻪﺭﻭﯼ ِ ﺁﯾﻨﻪ ﻣﯽﻧﺸﺎﻧﻢ


ﻣﻮﻫﺎﺵ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﻣﯽﮐﻨﻢ


ﭘﻠﮏﻫﺎ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﻣﺎﺳﺎﮊ ﻣﯽﺩﻫﻢ ﮐﻪ ﺧﻨﺪﻩﺭﻭ ﺷﻮﺩ



ﻣﯽﺯﻧﻢ ﺭﻭﯼ ﺩﻭﺷﺶ



ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ


ﯾﮏ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﺍ ﺁﺩﻡ ﺑﺎﺵ / ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺵ

[ دو شنبه 30 / 9 / 1392برچسب:, ] [ 17:35 ] [ haleh ] [ ]

دوست داشتنت چمدانیست

در دستانِ بلاتکلیف ترین مسافر

که راهی اش می کنند

بی آنکه بداند کجا

بداند کِی

نه شماره ی پروازی

نه بلیطِ قطاری

او می ماند و چمدان

و تماشایِ هرروزه ی مسافرانی که

با لبخند

با اشک

از هم جدا می شوند

به هم می رسند

و او

نه می داند باید گریه کند

نه می داند باید بخندد

دوست داشتنت چمدانیست

که نه می توانم بازش کنم

نه می توانم رهایش کنم

نه می توانم به مقصدی بروم

شاید باید فراموشی بگیرم

چمدان را جایی جای بگذارم

اولین بلیط را خریداری کنم

و دور شوم

و هرکه از من پرسید

چمدان به همراه ندارید ؟

بگویم

به گمانم در ایستگاه جای گذاشتم

بگویند

می خواهید خبر بدهید پیدایش کنند ؟

بگویم

اگر برایِ من باشد

پیدایم می کند

دوست داشتنت چمدانیست

که با همه ی فراموشی هم باز

به گمانم به پایِ روزی آمدنش

خواهم نشست
.
[ دو شنبه 30 / 9 / 1392برچسب:, ] [ 17:12 ] [ haleh ] [ ]

سخت است


انگشت نمای شب بودن


وقتی با نبودنت، یلدا را


به تمام شب هــــای سال


تعمیم می دهی .. تا


حافظ به دستِ مجنونی باشم


در میانِ فال هایی که بگیر و نگیر دارند..


اصلا به من چه که


فصل ها مرتب تحویل می شوند


وقتی بی تو


در هیچ کجای سال دلم خوش نیست..


که فرقی نمی کند


خورشید


در کجای سال غروب می کند..


از آغوش تو که دور افتاده باشم


هر شب، یلدایی می شود به بلندای نبودنت..


بیا


بیا کمی جای من بنشین


و برای تمام دیوارها انار دانه کن..


بیا و عذر یلدا را


از شب هایم بخواه..


بیا..،


من تابِ پشتِ شب ماندن های بی تو را ندارم..


تا جای خالی ات سرد نشده بیا..


این شب ها


تمام شان اجاره ای به شرط تملیک اند..


وقتی هر غروب


در جلد یلدا فرو می روند


آنـــــــــــــــقدر که تو نیستی..

 

[ دو شنبه 30 / 9 / 1392برچسب:, ] [ 17:6 ] [ haleh ] [ ]

دارد اتفاق می افتد
چیزی محال
بدون تو 
و من
گاهی می خندم 
با خیال ت 
.
.
.

[ یک شنبه 3 / 8 / 1392برچسب:, ] [ 13:32 ] [ haleh ] [ ]


دل من می گیرد از نبودن هایت . . .


و تو انگار مرا یادت نیست . . . !


راستي..چـــــرا دلت برايم تنگ نمي شود؟....!

[ جمعه 3 / 7 / 1392برچسب:, ] [ 20:42 ] [ haleh ] [ ]

خدا امروز اومد پیشمو گفت:


دیگه قهر نکن ! اومدم بخشندگیمو بهت ثابت کنم !


هر چی میخوای بگو؟


خندم گرفت !


بهش گفتم: یه آرزو بهم بده که ازت بخوام.....

[ جمعه 3 / 7 / 1392برچسب:, ] [ 20:25 ] [ haleh ] [ ]

دلم بغل میخواد !


واسه عشق و عاشقی و این حرفا نه!


واسه گریه....


یکی که بتونه جای کاغذ و قلم/جای کیبرد کامپیوتر و


جای بالشمو پر کنه..

[ جمعه 3 / 7 / 1392برچسب:, ] [ 20:22 ] [ haleh ] [ ]

 

خودشان را نشان می دهند…

 

وقتی که برایت مهم نیست…


اصرار می کنند!


اصرار برای اثبات وجودشان،


برای اثبات بودنشان…


و ماندنشان!


اصرار می کنند که تو نیز باشی همراهشان…


همان آدم ها،


وقتی که پذیرفتی بودنشان را \

،
ماندنشان را…


وقتی که باورشان کردی…


می روند!


به بهانه های پوچ!


به بی بهانگی!


به سادگی!


می روند…



می روند…


...و تو می مانی با باوری که

 

[ دو شنبه 26 / 5 / 1392برچسب:, ] [ 16:42 ] [ haleh ] [ ]

چـقدر بايد خودمو سرگرم کنم...؟؟
 
 با نـت!....
 
 با گـوشي!....
 
 چقدر خـودمو به بـيخيالي بزنم و بگم
 
 مـهم نـيست!!...
 
 چقدر بايد زمـان بگذره تا فـراموشت کـنم ؟؟
 
 لعـنتي جاي خاليتــــــــــــ داره 
 
 ذره ذره نـابودم مـيکنه...
 
 برگـــــــــــــــــــرد...
[ جمعه 26 / 4 / 1392برچسب:, ] [ 16:53 ] [ haleh ] [ ]

خسته ام خیلیییی خسته...

خدایا تمومش کن این زندگی رو..

[ شنبه 25 / 4 / 1392برچسب:, ] [ 1:4 ] [ haleh ] [ ]

 
 
شاید تو…

سکوت میان کلامم باشی!

دیده نمیشوی

اما من تو را احساس می کنم!

شاید تو ….

هیاهوی قلبم باشی!

شنیده نمیشوی

اما من تو را نفس می کشم!

مخاطب خااااااااااااااااص


[ یک شنبه 14 / 4 / 1392برچسب:, ] [ 21:37 ] [ haleh ] [ ]

الان دیگه خیلی وقته که گذشته ..

همه چی گذشته ..

خندهامون ...

گریه هامون . ..

همه ی خاطره هامون گذشت ..

همه چی تموم شده ...

ولی خیلی سخته که آدم بدون عشق برای عشقش بنویسه ..

سخته که دیگه دوسش نداشته باشی و بازم براش بنویسی

از روی عادت ...

نمیدونستم عشق هم تاریخ انقضا داره ... !

[ سه شنبه 9 / 4 / 1392برچسب:, ] [ 14:14 ] [ haleh ] [ ]

 

ﻭﻗﺘﯽ ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﮐﺎﺕ ﻣﯿﺸﻪ :

ﺍﻭﻟﺶ ﻣﯿﮕﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﯾﻪ ﺣﺲ ﻋﺎﺩﯾﻪ

ﻧﻢ ﻧﻢ ﺩﻟﺖ ﺗﻨﮓ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺮﺍﺵ ، ﯾﺎﺩ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﺵ ﻣﯿﻮﻓﺘﯽ ، ﻣﻮﺯﯾﮑﺎﯾﯽ ﮐﻪ

ﺑﺎﻫﺎﺵ ﮔﻮﺵ ﻣﯿﺪﺍﺩﯼ ﻣﯿﺮﻥ ﺭﻭ ﺍﻋﺼﺎﺑﺖ ، ﺩﻟﺖ ﺍﻭﻧﻮ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺩ ﺍﻣﺎ ﻧﯿﺴـــﺖ!


ﺗﺎﺯﻩ ﺍﻭﻝِ ﺭﻭﺯﺍﯼ ﺳﺨﺘﺘﻪ ، ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭﯼ ، ﺷﺒﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﯽ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﻓﺮﺩﺍ ، ﺻﺒﺤﺎ

ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﯽ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺐ ﺷﻪ ، ﺩﯾﮕﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﺕ ﺍﺭﺯﺵ

ﻧﺪﺍﺭﻩ ، ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﻩ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺷﯿﺎ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﯽ ، ﮔﺎﻫﯽ ﯾﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ

ﻣﯿﺰﻧﯽ ﺍﻣﺎ ﺗــَـﻪِ ﺩﻟﺖ ﻏﻢِ ، ﻫﻨﻮﺯ ﺍﻣﯿﺪ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ ، ﺑﺎﻭﺭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﯾﮕﻪ

ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺕ ﺳﺨﺘﻪ ، ﺧﺪﺍﯾﺎ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ؟

ﯾﻪ ﻣﺪﺗﯽ ﮔﺬﺷﺘﻪ :

ﺟﺎﯼ ﺯﺧﻢِ ﺩﻟﺖ ﺧﻮﺏ ﻧﺸﺪﻩ ﻓﻘﻂ ﺳﺮﺩ ﺷﺪﻩ ، ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﺶ ، ﺩﻟﺖ ﯾﻬﻮ ﻣﯿﺮﯾﺰﻩ ، ﺑﺎﺯ ﻫﻤﻪ ﯼ ﮐﺎﺑﻮﺳﺎﺕ

 

ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻪ ، ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺁﺧﻪ ﭼﺮﺍ

 

ﻣﻦ؟

ﯾﻪ ﻣﺪﺕ ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺳﺨﺘﯿﺎﺵ ﻣﯿﮕﺬﺭﻩ :

ﺷﺎﺩ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺍﻣﺎ ﺣﺴﻪ ﺧﺎﺻﯽ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﯼ ، ﺭﻭﺯﺍﺕ ﺗﮑﺮﺍﺭﯾﻦ ﻭ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﮐﻪ
 
ﯾﻬﻮ ﮔﻮﺷﯿﺖ ﺯﻧﮓ ﻣﯿﺨﻮﺭﻩ


ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ، ﺣﺎﻟﺘﻮ ﻣﯿﭙﺮﺳﻪ ، ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺩﺍﺭﯼ ﺍﻣﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺑﯽ

ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﯼ ، ﺍﺯ ﺻﺤﺒﺘﺎﺵ ﻣﻮﺗﺠﻪ ﻣﯿﺸﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ .....


ﺍﻣﺎ :

ﻫﻢ ﺣﺴﻪ ﻏﺮﻭﺭ ﺩﺍﺭﯼ ، ﻫﻢ ﺗــــﺮﺱ ، ﻏﺮﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻧﺘﻮﻧﺴﺘﻪ ﺟﺎﺕ ﮐﺴﯿﻮ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻪ ، ﺗﺮﺱ
 
ﺍﺯ ﻧﯿﺸﯽ ﮐﻪ ﺍﺯﺵ ﺧﻮﺭﺩﯼ ، ﺭﻭﺯﺍﯼ

 

ﺳﺨﺘﺖ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﺖ ﺗـﻮ ﭼﻨﺪ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﻣﯿﮕﺬﺭﻩ ، ﺩﻭﺱ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻨﯽ ، ﺩﻭﺱ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺭﺩ
 
ﺑﮑﺸﯽ


ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺕ ﻫﺎ ﯾﮑﻢ ﺷﺎﺩ ﺷﺪﯼ ، ﺩﯾﮕﻪ ﺣﺲ ﻗﺪﯾﻤﻮ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻬﺶ ﻧﺪﺍﺭﯼ ، ﺗﺼﻤﯿﻤﺖ ﺩُﺭُﺳﺖِ
 
، ﺩﯾﺮ ﮐﺮﺩﻩ ، ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺮﮔﺸﺖ

 

ﻧﺪﺍﺷﺖ ، ﺩﯾﮕﻪ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﻧﺪﺍﺭﻩ

ﺍﯾــﻦ ﺩﻭﺳـﺘــﯽ ﺑـﺎ ﺗـــﻤـــﻮﻣــﻪ ﺳــﺨــﺘـــﯿــﺎﺵ ﺗــﻤــﻮﻡ ﺷـﺪﺳـﺖ !!

ﺗــــﻤــــﻮﻡ ..

 

[ یک شنبه 7 / 4 / 1392برچسب:, ] [ 19:53 ] [ haleh ] [ ]

برای من کمی از دست هات را بفرست..

حالم بد است
...

[ پنج شنبه 6 / 4 / 1392برچسب:, ] [ 11:35 ] [ haleh ] [ ]

تویی ﮐﻪ ﺍﻻﻥ ﺩﻟﺖ ﻭﺍﺳﻪ ﻳﻪ بی ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺗﻨﮕﻪ ...

تویی ﮐﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍی ﺑﻬﺶ ﺯﻧﮓ ﺑﺰنی ﻭلی ﻏﺮﻭﺭﺕ ﻧﻤﻴﺬﺍﺭﻩ ...

تویی ﮐﻪ ﺑﻐﻀﺘﻮ ﻗﻮﺭﺕ ﻣﻴﺪی ﮐﻪ ﻳﻪ ﻭﻗﺖ ﮔﺮﻳﻪ نکنی ...

تویی ﮐﻪ ﻫﺮ ﺁهنگی ﮔﻮﺵ ﻣﻴﺪی ﻳﺎﺩ ﻳﻪ ﻧﻔﺮ میفتی ...

تویی ﮐﻪ ﺗﺎ ﻣﻴﺎی ﻳﻪ ﮐﺎﺭی کنی میگی: ﺑﻴﺨﻴﺎﻝ ...

تویی ﮐﻪ ﻭﺍسه ﺧﻮﺩﺕ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﻴﺨﻮنی ...

تویی ﮐﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺗﻮی ﺩﻧﻴﺎی ﻣﺠﺎﺯی ﻏﺮﻕ ﺷﺪی ...

تویی ﮐﻪ حتی ﺗﻮی ﺩﻧﻴای ﻣﺠﺎﺯی ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﮔﻢ ﮐﺮﺩی ...

تویی ﮐﻪ ﻧﻤﻴﺪﻭنی ﭼﻪ ﺭیختی ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺧﺎلی کنی ...

ﺑﻪ ﺳﻼمتی ﺗﻮ

[ جمعه 5 / 4 / 1392برچسب:, ] [ 13:30 ] [ haleh ] [ ]

تا به حال شده دوست داشتنت را قورت بدهی… ؟!


لبخند بزنی…


بی تفاوت باشی…؟


شده دلتنگی بپیچد به دلت،راه نفست راببندد،خفه ات کند…


هی دستت برود سمت گوشی…


برش داری…


نگاهش کنی…


پرتش کنی…..

شده یک آهنگ برایت شود روحِ یک لحظه…


بشود خاطره…


و هر چه تکرار شود دیوانه ترت کند…؟

شده بروی همان خیابانی که با او رفته ای…


چند متر جا را هی بالا و پایین کنی…


اشک بریزی و…


لذت ببری…


همانقدر که آن روز لذت بردی…؟

شده قسم بخوری دیگر کاری به کارش نداری…


اما یکهو در یک لحظه گوشی موبایل را برداری،پیغامی تایپ کنی…


انگشتت برود سمت کلمه send…


منطقت بمیرد، قلبت تند تند بزند و…send کنی…؟

شده تمام روز را در انتظار یک جواب،بیقرار باشی…


نرسد این جواب…

آخر گوشی را برداری واینطور بنویسی:"اشکالی نداره، اگه نمیخوای جواب بدی،نده…


فقط میخواستم بدونم خوبی؟همین…


مواظب خودت باش "شده باز جوابی نیاید…؟


باز بشکنی…


هزار بار دیگر هم بشکنی اما باز با دست و دلِ شکسته،


دوستش داشته باشی…؟

شده این همه عاشق باشی…؟

[ شنبه 4 / 4 / 1392برچسب:, ] [ 11:45 ] [ haleh ] [ ]

گـفـت بـخـنـد ..!

گـفـتـم مـگــر پـیـغـمـبـرم کـه مـعـجـزه مـیـخـوآهـی...؟!!

[ شنبه 4 / 4 / 1392برچسب:, ] [ 11:43 ] [ haleh ] [ ]

بــِـﮧ پیـراهــَـنــَت


بــِـﮧ آفتــاب بالاے سـَـرت


بــِـﮧ آیینـِـﮧ ے اُتـاقــَـت کـِـﮧ


هـَـر روز یــِڪ دل ِ سیــر تــَماشـایــَـت میکــُنـَد


مـَـن یــِـڪ نــَـفــَـرم بے انصـاف

چــِطــُور یــِڪ تــَنـــِﮧ بــِـﮧ یــِـڪ لـَـشــْـڪـَـر حِـسادت ڪـُـنــَم؟

[ شنبه 4 / 4 / 1392برچسب:, ] [ 11:36 ] [ haleh ] [ ]

مُهم نیست!


که تـو با مـن چـه میکنـی


بیا ببیــن

"بـَرای تـو"

من با خـودم چـه میکنـم!

[ جمعه 22 / 3 / 1392برچسب:, ] [ 19:22 ] [ haleh ] [ ]

در لحظــه ای گنگ و محـو كه هیچـش بـه خـاطـرم نیست

در مكانـی كـه درسـت در همیـن حـوالیـسـت

در نــاكجــاآبـــاد زمانــی ماضــی

مـن دلــم را گـم كــردم و از آن لحظــه مجهــول بـه بعـد

دیگــر ایــن مــــن ، آنِ مــــن نشـــد..

[ جمعه 22 / 3 / 1392برچسب:, ] [ 19:20 ] [ haleh ] [ ]

 

از  قافله جا ماندم

 درست هفده سال پیش

 ماندم...

 زندانی این روزگار زشت شدم...

 روزگاری که

نه از جنس من است نه از برای من...

 چه رسمیست دنیا!

از گردشش می نالیم و می نالیم

و روز زمین گیر شدنمان را جشن می گیریم!

 نمیدانم...

 قلمم زیر بار دردها ترک برداشته کمرم خم شده!...

 با این حال

هنوز هم به دوست لبخند میدهم

امروز آغاز غربت نشینی ام هست...

به رسم عادت...

" تولـــــــــــدم مبارک "

[ دو شنبه 18 / 3 / 1392برچسب:, ] [ 19:26 ] [ haleh ] [ ]

دلم که گُر گرفت و


سرم که گیج می رود و


احساسم که هذیان می گوید!!!!


اینجا کسی دیوانه است...!


نزدیک نشوید!


هیجانش واگیر دارد....

[ چهار شنبه 6 / 3 / 1392برچسب:, ] [ 13:23 ] [ haleh ] [ ]

من معجزه نبودم...

تو هم نبودی...

ولی ما...

باید که برای هم اتفاق می افتادیم

تا من خیلی چیزها را یاد بگیرم...

باید یاد میگرفتم،

می توان هر روز لافِ عاشقی زد وقتی عاشق نیستی...

باید یاد میگرفتم

دیگر برای هیـــــــــچکس غرورم را زیر پا نگذارم...

به هیـــــــچکـس وابســـته نشوم ...

قلبـــــم را نبخــشم بـه هـر آدمِ بـی ارزشـی...

به چشم اعتمـــــاد کنم نه به زبان..

من باید یاد میگرفتم

"همه ی آدمها خوب نیستند"

"همه حرفها راست نیستند"

[ چهار شنبه 6 / 3 / 1392برچسب:, ] [ 13:20 ] [ haleh ] [ ]

دیدار تو کشتزار نور است


آهویى بىقرار


که از لب تشنهاش


آفتابِ سحر فرو مىریزد،


دیدارت سکوت است


... آبشار پرندگانى که راه سپیده را مىجویند،


لیوانى عسل


در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ مىدهد،


چایى دم کشیده


(درست لحظهیى که از تمام دغدغهها فارغ مىشوى)


دیدار تو کشتزار نور است


با بزهایى از بلور


که به سوى صخره چرا مىکنند


بى آن که بدانند مىشکنند


و غبار بلور


در روحم فرو مىپاشند.

 

مخاطب خاااااااااااااااااااااص

[ چهار شنبه 6 / 3 / 1392برچسب:, ] [ 13:17 ] [ haleh ] [ ]

سردش بود...


دلم را سوزاندم...!!!


گرمش که شد با خاکسترش نوشت خداحافظ

[ چهار شنبه 6 / 3 / 1392برچسب:, ] [ 13:16 ] [ haleh ] [ ]

پآنتومیم ِ وجُودم

این روزهآ گوشه گیر شُده اَست؛

دلش گرفته اَز آدم هآ ...
 
 
 

[ چهار شنبه 6 / 3 / 1392برچسب:, ] [ 13:10 ] [ haleh ] [ ]

http://irshadbeg.com/wp-content/uploads/2012/06/cute-girl-alone-beautiful-fashion.jpg

ناگهان فرو ریخت نیمکت چوبی پارک..

درست مثل من در آخرین نگاهی که دلتنگ بود

هی راه می روم

هی شعر میخوانم

هی جای خالی تو را می نویسم

درختان برگ برگ اشک می ریزند

و پرندگان به چیدن تنهایی من گرد می آیند

نترس

بی راهه نمی روم

در چشمهای تو دنبال خودم می گردم

[ سه شنبه 5 / 3 / 1392برچسب:, ] [ 14:9 ] [ haleh ] [ ]

 

چـقـدر دردنـاک اسـت....

 حـس خـواستن کـسی که به تـو هـیچ حــس خاصـی نـدارد

[ سه شنبه 5 / 3 / 1392برچسب:, ] [ 14:7 ] [ haleh ] [ ]