مُهم نیست!
که تـو با مـن چـه میکنـی
بیا ببیــن
"بـَرای تـو"
من با خـودم چـه میکنـم!
در لحظــه ای گنگ و محـو كه هیچـش بـه خـاطـرم نیست
در مكانـی كـه درسـت در همیـن حـوالیـسـت
در نــاكجــاآبـــاد زمانــی ماضــی
مـن دلــم را گـم كــردم و از آن لحظــه مجهــول بـه بعـد
دیگــر ایــن مــــن ، آنِ مــــن نشـــد..
از قافله جا ماندم درست هفده سال پیش ماندم... زندانی این روزگار زشت شدم... روزگاری که نه از جنس من است نه از برای من... چه رسمیست دنیا! از گردشش می نالیم و می نالیم و روز زمین گیر شدنمان را جشن می گیریم! نمیدانم... قلمم زیر بار دردها ترک برداشته کمرم خم شده!... با این حال هنوز هم به دوست لبخند میدهم امروز آغاز غربت نشینی ام هست... به رسم عادت... " تولـــــــــــدم مبارک "
دلم که گُر گرفت و
سرم که گیج می رود و
احساسم که هذیان می گوید!!!!
اینجا کسی دیوانه است...!
نزدیک نشوید!
هیجانش واگیر دارد....
دیدار تو کشتزار نور است
آهویى بىقرار
که از لب تشنهاش
آفتابِ سحر فرو مىریزد،
دیدارت سکوت است
... آبشار پرندگانى که راه سپیده را مىجویند،
لیوانى عسل
در کف ناخدایى خسته که بوى نهنگ مىدهد،
چایى دم کشیده
(درست لحظهیى که از تمام دغدغهها فارغ مىشوى)
دیدار تو کشتزار نور است
با بزهایى از بلور
که به سوى صخره چرا مىکنند
بى آن که بدانند مىشکنند
و غبار بلور
در روحم فرو مىپاشند.
مخاطب خاااااااااااااااااااااص
ناگهان فرو ریخت نیمکت چوبی پارک..
درست مثل من در آخرین نگاهی که دلتنگ بود
هی راه می روم
هی شعر میخوانم
هی جای خالی تو را می نویسم
درختان برگ برگ اشک می ریزند
و پرندگان به چیدن تنهایی من گرد می آیند
نترس
بی راهه نمی روم
در چشمهای تو دنبال خودم می گردم