ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺭﻭﺑﻪﺭﻭﯼ ِ ﺁﯾﻨﻪ ﻣﯽﻧﺸﺎﻧﻢ


ﻣﻮﻫﺎﺵ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﻣﯽﮐﻨﻢ


ﭘﻠﮏﻫﺎ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﻣﺎﺳﺎﮊ ﻣﯽﺩﻫﻢ ﮐﻪ ﺧﻨﺪﻩﺭﻭ ﺷﻮﺩ



ﻣﯽﺯﻧﻢ ﺭﻭﯼ ﺩﻭﺷﺶ



ﻣﯽﮔﻮﯾﻢ


ﯾﮏ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﺍ ﺁﺩﻡ ﺑﺎﺵ / ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺵ

[ دو شنبه 30 / 9 / 1392برچسب:, ] [ 17:35 ] [ haleh ] [ ]

دوست داشتنت چمدانیست

در دستانِ بلاتکلیف ترین مسافر

که راهی اش می کنند

بی آنکه بداند کجا

بداند کِی

نه شماره ی پروازی

نه بلیطِ قطاری

او می ماند و چمدان

و تماشایِ هرروزه ی مسافرانی که

با لبخند

با اشک

از هم جدا می شوند

به هم می رسند

و او

نه می داند باید گریه کند

نه می داند باید بخندد

دوست داشتنت چمدانیست

که نه می توانم بازش کنم

نه می توانم رهایش کنم

نه می توانم به مقصدی بروم

شاید باید فراموشی بگیرم

چمدان را جایی جای بگذارم

اولین بلیط را خریداری کنم

و دور شوم

و هرکه از من پرسید

چمدان به همراه ندارید ؟

بگویم

به گمانم در ایستگاه جای گذاشتم

بگویند

می خواهید خبر بدهید پیدایش کنند ؟

بگویم

اگر برایِ من باشد

پیدایم می کند

دوست داشتنت چمدانیست

که با همه ی فراموشی هم باز

به گمانم به پایِ روزی آمدنش

خواهم نشست
.
[ دو شنبه 30 / 9 / 1392برچسب:, ] [ 17:12 ] [ haleh ] [ ]

سخت است


انگشت نمای شب بودن


وقتی با نبودنت، یلدا را


به تمام شب هــــای سال


تعمیم می دهی .. تا


حافظ به دستِ مجنونی باشم


در میانِ فال هایی که بگیر و نگیر دارند..


اصلا به من چه که


فصل ها مرتب تحویل می شوند


وقتی بی تو


در هیچ کجای سال دلم خوش نیست..


که فرقی نمی کند


خورشید


در کجای سال غروب می کند..


از آغوش تو که دور افتاده باشم


هر شب، یلدایی می شود به بلندای نبودنت..


بیا


بیا کمی جای من بنشین


و برای تمام دیوارها انار دانه کن..


بیا و عذر یلدا را


از شب هایم بخواه..


بیا..،


من تابِ پشتِ شب ماندن های بی تو را ندارم..


تا جای خالی ات سرد نشده بیا..


این شب ها


تمام شان اجاره ای به شرط تملیک اند..


وقتی هر غروب


در جلد یلدا فرو می روند


آنـــــــــــــــقدر که تو نیستی..

 

[ دو شنبه 30 / 9 / 1392برچسب:, ] [ 17:6 ] [ haleh ] [ ]